گرچه تاجری توانمند بود، اما در بذل و بخشش چرتکه نمیانداخت؛
هر کس که به او رو میزد، ته دلش قرص بود که دستِ خالی بازنمیگردد.
او با نگاه پدرانهاش ، همه را فرزند خود میدید و مسئولیت برطرفکردن مشکلاتشان را بر دوش خود احساس میکرد.
قصهی حاج محمود خوروش، روایتِ یک نام پُرآوازه از عشق و مهربانی به همنوع است؛
نامی پرافتخار میان بازاریان اصفهان، و آشنا برای تهی دستان و نیازمندان.
آوازهی نامش در کوچهپسکوچههای قدیمی بازار اصفهان پیچیده بود؛
در روزگاری که هرکس فکر ساختن خانهی خود بود، او چراغ امید صدها خانواده را روشن نگه داشته بود؛
گرسنه را سیر میکرد، فقیر را نونوار، و جوانِ دمبخت را سر و سامان میداد.
او از ثروتش میبخشید، تا وقتی لبخند میزند،دیگران هم کنار او بخندند.
هر کس که برایش کار کرده بود، یا با او معاشرت داشت، و حتی اگر تنها گذری از کنارش کرده بود، میدانست که با انسانی بزرگ روبهروست.
و روزی که رفت،
آرمیده بر روی دستان هزاران نفر ، در وداعی باشکوه و برازنده برای مردی جوانمرد.
با گذشت سال ها، یاد و خاطرهی محمود خوروش هنوز هم زنده است؛
در میان بازاریهای اصفهان، در دل کسانی که روزی طعم محبتش را چشیده بودند،
و در کارخانهی عظیمی که در آران و بیدگل پایهگذاری کرد، با دلی مهربان و تفکری آیندهنگر.
او نه فقط با ساخت مدرسه و بیمارستان و ورزشگاه ، بلکه با کارآفرینیاش، سفرهی هزاران نفر را پر کرد.
زادهی دوم اردیبهشت و مهمانِ بهشت در همان روز
چه پایان شایستهای برای آغاز مردی چنین نیکنهاد.